تو یعنی همه چیز

خوش اومدی میوه ی عشقمون

اول از همه یه معذرت خواهی به شما فرشته کوچولو بدهکارم من باید زودتر از اینها ورودت به زندگیمون را تبریک میگفتم اما شما جیگر مامان جوب میدونی که تو این چند هفته که گذشته چه حالی داشتم. فرشته ی مامان و بابا خیلی خیلی خیلی خووووووووووووووش اوووووووووووووووووومدی  وجود نازنینت به زندگیمون روح و جان داده و با اومدنت شادی و نشاط را به خونمون آوردی عزیزم. خیییییییییییییییلی دوست داریم و بی صبرانه منتظز اون روزی هستیم که شما جیگر و تو بغلمون بگیریم ...
25 شهريور 1391

شروع زندگی

سلام عزیز باباو مامان برای شروع میخوام با کلیات زندگی امان آشنات کنم زندگی بابا و مامانت شاید بیشتر از یک رمان ١٠ جلدی باشد اگه بخوام برات بنویسم باید روزها و شبها بنویسم  ولی میخوام از اتفاقات درشت و حساس آشنایی من و مامانت بنویسم من و مامانت در تاریخ نوزده  آبان سال هشتادو چهار باهم نامزد شدیم دوسال نامزدیمون طول  کشیدو بالاخره دربیست و ششم مردادماه سال ٨٦ باهم رفتیم زیر  یک سقف . تا اینکه بعد از چهار سال زندگی عاشقانه متوجه شدیم که .................................. خوب بقیه ی ماجرای زندگیت را میذارم مامانی برات تعریف کنه . فداتون بشم بای بای &nbs...
24 شهريور 1391

شک به بارداری

عزیزم سلام اول از همه اینو بگم ما به خاطر کار بابایی از شهر خودمون به زاهدان اومدیم عید سال 90 را تصمیم گرفتیم به یکی از شهرهای این استان سفر کنیم  دومین روز عید رفتیم چابهار روز اول خیلی بهمون خوش گذش اما از روز دوم به بعداصلا حال نداشتم بلاخره بعد چهار روز اومدیم خونه بازم حالم بد بود اولش فکر کردیم به خاطر تغییر آب و هواست ولی بعدا ....................................................... به بابا جون زنگ زدم و ازش خواستم اومدنی برام بیبی چک بخره همین که خونه رسید فورا چک کردم دیدم بلللللللللللللللللللللللللله داد زدم و به بابایی خبر دادم خوشحال شد ولی من هنوز مطمئن نبودمتصمیم گرفتم برم آزمایشگاه . دهم فروردین رفتم آزمایشگ...
24 شهريور 1391

اولین چکاب و سونوگرافی

سلام عسلم امروز صبح با اینکه اصلا حال نداشتم ولی به خاطر شما جیگر زود از خواب بیدار شدم و رفتم درمانگاه وخانم دکتر عرب برام سونو و یه سری آزمایشات نوشت آخه تو زاهدان صبحهها هیچ مطبی باز نیست و منم چون دیگه طاقت نداشتم صبح رفتم از اونجا مستقیم اومدم به مرکز طب تصویری که هم آزمایشم و بدم و هم وقت سونو بگیرم آزمایشم باید ناشتا انجام میشد برا فردا صبح وقت داد وسونو هم عصر ساعت 8 همون روز وقت گرفتم.تا بعد از ظهر دل تو دلم نبود همش استرس داشتم  . بعد از ظهر رفتم و بعد کلی معطلی بلاخره نوبتم رسید و رفتم رو تخت دراز کشیدم خیلی استرس داشتم دکتر بعد انجام معاینه فرمودند که شما فسقلی 5 هفته و 1 روزه تو دل مامانی جا خوش کردی که ...
24 شهريور 1391

روز موعود

سلام نفسم با لاخره روز موعود فرا رسیدو امروز ٢٩/٠١/٩٠صبح ساعت ١٠ بابایی اومدم دنبالم و رفتیم سونو بدم بعد دو ساعت نوبتم شدو رفتم داخل بعد از معاینه آقای دکتر گفت برم مایعات شیرین بخورم و بعد نیم ساعت دوباره معاینه ام میکنه . وای که چه حالی داشتم از شدت نگرانی و استرس نمیتونستم رو پاهام بایستم بعد نیم ساعت دوباره رفتم تو اتاق سونو که این دفعه همون لحظه اول معاینه گفت دیگه جای نگرانی نیست همه چی سالمه قلبشم هم رشد کرده .تو این دو هفته این بهترین خبری بود که شنیدم از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم . عشق مامان شما الان ٧ هفته و ٤روزه ای و قدت هم ٢٤ میلیمتره .الهی که مامان فدات شه زودی ب زرگ شو خدایا شکرت ...
24 شهريور 1391
1